منتظر نباش که شبی بشنوی!
از این دلبستگیهای ساده دل بریدهام...
که عزیز بارانیام رادر جادهای جا گذاشتهام
یا در آسمان به ستارهی دیگری سلام کردهام
توقعی از تو ندارم!
اگر دوست نداری، در همان دامنهی دور دریا بمان!
هر جور تو راحتی باران زده من...
همین سوسوی تو از آن سوی پرده دوری
برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست!
من که اینجا کاری نمیکنم
فقط گهگاه گمان دوست داشتنت را در دفترم حک میکنم
-همین-
اين كار هم كه نور نميخواهد...
میدانم که به حرفهایم میخندی
حالا هنوز هم وقتی به تو فکر میکنم باران میبارد!
صدای باران را می شنوی؟؟؟؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر