سه‌شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۳

براي تو مي‌نويسم
براى تو مى‌نويسم: ديدگانم براى اين آمده‌اند تا تو را تماشا كنند.
براى تو مى‌نويسم: لبانم براى اين آمده‌اند تا نام تو را فرياد كنند.
براى تو مى‌نويسم: دستهايم براى اين آمده‌اند تا به دور تو حلقه شوند.
براى تو مى‌نويسم: گامهايم براى اين آمده‌اند كه به سوى تو بشتابند.
براى تو مى‌نويسم: قلب من براى اين آمده است كه تو رو بستايد.
براى تو مى‌نويسم: دل من براى اين آمده است كه تو را در خود بنشاند.
براى تو مى‌نويسم: جان من براى اين آمده است كه به پاى تو قربانى شود.
برای تو مي‌نويسم:
به جاى دسته گل بزرگى كه فردا بر قبرم نثار مى‌كنى، امروز با شاخه گل كوچكى يادم كن؛
بجاى سيل اشكى كه فردا بر مزارم مى‌ريزى، امروز با تبسم مختصرى شادم كن؛
بجاى آن متن‌های تسليت‌گويی كه فردا در روزنامه‌ها برايم مى‌نويسى، امروز با پيام كوچكى خوشحالم كن؛
من امروز به تو نياز دارم نه فردا ....

بابا نظرم بدين!

یکشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۳

انتخاب همسر!
آهو خيلى خوشگل بود. يک روز يک پرى سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون! دوست دارى شوهرت چه جور موجودى باشه؟
آهو گفت: يه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.
پرى آرزوى آهو رو برآورده کرد و آهو با يک الاغ ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ براى طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسيد: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقى نداريم، اين خيلى خره.
حاکم پرسيد: ديگه چى؟
آهو گفت: شوخى سرش نميشه، تا براش عشوه ميام جفتک مى‌اندازه.
حاکم پرسيد: ديگه چى؟
آهو گفت: آبروم پيش همه رفته، همه ميگن شوهرم حماله.
حاکم پرسيد: ديگه چى؟
آهو گفت: مشکل مسکن دارم، خونه‌ام عين طويله است.
حاکم پرسيد: ديگه چى؟
آهو گفت: اعصابم را خورد کرده، هر چى ازش مى‌پرسم مثل خر بهم نگاه مى‌‌کنه.
حاکم پرسيد: ديگه چى؟
آهو گفت: تا بهش يه چيز مى‌گم صداش رو بلند مى‌کنه و عرعر مى‌کنه.
حاکم پرسيد: ديگه چى؟
آهو گفت: از من خوشش نمياد، همش ميگه لاغر مردنى، تو مثل مانکن‌ها مى‌مونى.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آيا همسرت راست ميگه؟
الاغ گفت: آره.
حاکم گفت: چرا اين کارها رو مى‌کنى؟
الاغ گفت: واسه اينکه من خرم.
حاکم فکرى کرد و گفت: خب خره ديگه چيکارش ميشه کرد.

نتيجه‌گيرى اخلاقى: در انتخاب همسر دقت کنيد.
نتيجه‌گيرى عاشقانه: مواظب باشيد وقتى عاشق موجودى مى‌شويد عشق چشم‌هايتان را کور نکند.