شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۳

نيكى و بدى !
لئوناردو داوينچى موقع كشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشكل بزرگى شد: مى‌بايست "نيكى" را به شكل "عيسى" و "بدى" را به شكل "يهودا" يكى از ياران عيسى كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند، تصوير مى‌كرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدل‌هاى آرمانى‌اش را پيدا كند.
روزى دريك مراسم همسرايى، تصوير كامل مسيح را در چهره يكى از جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هايى برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود؛ اما داوينچى هنوز براى يهودا مدل مناسبى پيدا نكرده بود.
كاردينال مسئول كليسا كم‌كم به او فشار مى‌آورد كه نقاشى ديوارى را زودتر تمام كند. نقاش پس از روزها جست و جو، جوان شكسته و ژنده‌پوش مستى را در جوى آبى يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند، چون ديگر فرصتى براى طرح برداشتن از او نداشت. گدا را كه درست نمى‌فهميد چه خبر است به كليسا آوردند، دستياران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع داوينچى از خطوط بى‌تقوايى، گناه و خودپرستى كه به خوبى بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه بردارى كرد.
وقتى كارش تمام شد گدا، كه ديگر مستى كمى از سرش پريده بود، چشمهايش را باز كرد و نقاشى پيش رويش را ديد و با آميزه‌اى از شگفتى و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچى شگفت زده پرسيد: كى؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم، موقعى كه در يك گروه همسرايى آواز مى‌خواندم، زندگى پر از رؤيايى داشتم، هنرمندى از من دعوت كرد تا مدل نقاشى چهره عيسى بشوم!
مى‌توان گفت: نيكى و بدى يك چهره دارند؛ همه چيز به اين بسته است كه هر كدام كى سر راه انسان قرار بگيرند.