در سرم نيست بجز ديدن تو سودايي / در دلم نيست، بجز پيش تو مردن هوسي
پيش از آن کز تو مرا جان به لب آيد ناگاه / نظري کن تو، مرا عمر نمانده است بسي
شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۸
دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۸
ساده است...
ساده است نوازشِ سگي ولگرد
شاهدِ آن بودن كه
چگونه زيرِ غلتكي ميرود
و گفتن كه «سگِ من نبود»
ساده است ستايشِ گُلي
چيدنش
و از ياد بردن كه گلدان را آب بايد داد.
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن
که دیگر نمی شناسمش
ساده است لغزشهاي خود را شناختن
با ديگران زيستن به حسابِ ايشان
و گفتن كه من اين چنينم.
و ساده است....
شاهدِ آن بودن كه
چگونه زيرِ غلتكي ميرود
و گفتن كه «سگِ من نبود»
ساده است ستايشِ گُلي
چيدنش
و از ياد بردن كه گلدان را آب بايد داد.
ساده است بهره جویی از انسانی
دوست داشتنش بی احساس عشقی
او را به خود وانهادن و گفتن
که دیگر نمی شناسمش
ساده است لغزشهاي خود را شناختن
با ديگران زيستن به حسابِ ايشان
و گفتن كه من اين چنينم.
و ساده است....
دلم تنگ است
به ديدارم بيا هر شب
در اين تنهايي تنها و تاريك خدا مانند
دلم تنگ است...
بيا اي روشن اي روشن تر از لبخند.
شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها
دلم تنگ است...
در اين تنهايي تنها و تاريك خدا مانند
دلم تنگ است...
بيا اي روشن اي روشن تر از لبخند.
شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها
دلم تنگ است...
اشتراک در:
پستها (Atom)