پس از سفرهای بسیار
و عبور از فراز و فرود امواج این دریایِ طوفان خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم،
بادبان بر چینم،
پارو وا نهم،
سکان رها کنم،
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم،
آغوشت را باز یابم،
استواری امن زمین را زیر پای خویش!
پنجه در افکندهایم با دستهایمان به جای رها شدن،
سنگین سنگين بر دوش میکشیم بار دیگران را
به جای همراهی کردنشان،
عشق ما نیازمند رهائیست نه تصاحب،
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه.
شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۸
بودن تو
شبنم و برگها یخ زده است
و آرزوهای من نیز.
ابرهای برفزا بر آسمان در هم می پیچید،
باد می وزد،
و توفان در می رسد،
زخم های من می فسرد.
یخ آب می شود در روح من
در اندیشههایم،
بهار حضور تو است
بودن تو است.
“احمد شاملو”
و آرزوهای من نیز.
ابرهای برفزا بر آسمان در هم می پیچید،
باد می وزد،
و توفان در می رسد،
زخم های من می فسرد.
یخ آب می شود در روح من
در اندیشههایم،
بهار حضور تو است
بودن تو است.
“احمد شاملو”
پنجشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۸
برگ...
اشتراک در:
پستها (Atom)