پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۳

روشنايي

افق تاريك؛
دنيا تنگ؛
نوميدى توانفرساست.
مى‌دانم.

وليكن رهسپردن در سياهى
رو به سوى روشنى زيباست؛
مى‌دانى؟

به شوق نور؛ در ظلمت قدم بردار.
به اين غم‌هاى جان آزار؛ دل مسپار!

كه مرغان گلستان‌زاد؛
- كه سرشارند از آواز آزادى -
نمى‌دانند هرگز؛ لذت و ذوق رهايى را.
و رعنايان تن در نور پرورده؛
نمى‌دانند در پايان تاريكى؛ شكوه روشنايى را.
«فريدون مشيرى»

هیچ نظری موجود نیست: