دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۸
اميد
به او سنگ پرتاب میکردند.
در اوج درد لبخند میزد،
فقط میخواست باشد، نه جلوه کند.
کسی ته دلش را نديد.
هيچ کس گريستنش را نشنيد.
به دلِ صحرا زد.
دنبالش سنگ پرت میکردند،
از همان سنگها خانه ساخت....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر