شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۳

امشب...
امشب پيش چشمانت خواهم مرد
آنجا كه ديگر هيچ آرزويي نيست
و دل كوچك خود را
اسير آزادي خواهم كرد
امشب بار ديگر پرواز مي كنم
آن سوي اقيانوس
كنار چشم هاي تو
آن جا كه ديگر هيچ ساحلي نيست
امشب شعري خواهم سرود
به عظمت تمام كوههاي بلند
و عشق را بار ديگر تنها تجربه خواهم كرد
امشب ترانه اي خواهم خواند
به وسعت قلب پاك تو
آنجا كه زندگي خاتمه مي يابد
براي دنيا خنده اي
وبراي تو تا ابد خواهم گريست
و اشكهاي پاك خود را
كنار مزار تو دفن خواهم كرد
امشب خواهم مرد
بدون هيچ ادعايي
و بي علاجي خود را
با مرگي شيرين درمان خواهم كرد
و تو را اي تلخ ترين سرنوشت زندگي
تنها خواهم گذاشت
امشب خواهم مرد....

نظر يادتون نره!!!

هیچ نظری موجود نیست: