ترجیح می دهم با کفش هایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم.
* * * * *
روزی از روزها و شبی از شبها، خواهم افتاد و خواهم مُرد. اما میخواهم هر چه بیشتر بروم، تا هر چه دورتر بیفتم، تا هر چه دیرتر بیفتم. هر چه دیرتر و دورتر بمیرم. نمیخواهم حتی یک گام یا یک لحظه، بیش از آنکه میتوانستم بروم و بمانم، افتاده باشم و جان داده باشم، همین....
* * * * *
نامم را پدرم انتخاب کرد، نام خانوادگیام را یکی از اجدادم، دیگر بس است! راهم را خودم انتخاب خواهم کرد...
* * * * *
آنگاه که همه به دنبال چشمانی زیبا هستند، تو به دنبال نگاهی زیبا باش.
* * * * *
خداوندا؛ به من فضیلتی عطا فرما که تا با کفشهای کسی راه نرفتهام در مورد راه رفتن او اظهار نظر نکنم....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر