چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۹

روز قسمت

روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.

و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : ....

من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا. تنها کمی از خودت‚ تنها کمی از خودت را به من بده.

و خدا کمی نور به او داد.

نام او کرم شب تاب شد.

خدا گفت : آن که نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی.

و رو به دیگران گفت : کاش می دانستید که این کرم کوچک ‚ بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست.

هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.

سه‌شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۹

برای شـنیده شدن باید چون "گودیوا" برهـنه شد


“Godiva” همسر دوک کاونتری انگلیس زنی خیلی محبوب و محترم بود. وقتی ظلم شوهر و مالیات سنگینی که باعث بدبختی مردم شده بود را ‌ديد، به شوهرش اصرار کرد که مالیات را کم کند ولی شوهرش از این کار سرباز ‌زد. با توجه به درخواست‌هاي پي در پي او شوهرش شرطي گذاشت و گفت اگر برهنه دور تا دور شهر بگردی، مالیات را کم می‌کنم.
گودیوا قبول می‌کند، خبرش در شهر می‌پیچد، گودیوا سوار یک اسب در حالی که همه‌ی پوشش بدنش موهای ریخته شده روی سینه‌اش بود در شهر چرخید، ولی به احترام او آن روز، هیچکس از خانه بیرون نیامد و مردم شهر تمام درها و پنجره ها را هم بستند. در تاریخ انگلیس و کاونتری بانو گودیوا به عنوان یک زن نجیب و شریف از جایگاه بالایی برخوردار بوده و مجسمه‌اي‌ به يادبود وي در کاونتری ساخته شده است.

دوشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۹

در بند تو

هر که در بند تو شد بسته‌ی جاوید بماند
پای رفتن به حقیقت نبود بندی را

بندگان شکر خداوند بگویند ولیک
چه توان گفت کرمهای خداوندی را